چه سرسختانه است احساسي كه از نبودن فاطمه بر رگهاي وجود جاري مي شود و چه سنگين است گامهاي فراق بر گرده زمين. پيشاني فلك تاب اين رفتن را ندارد و دريا ها و موجهايي كه فاطمه (س) را مي فهمند در اسرار گيسوان ليله القدر سياهش پي در پي سر بر ساحل مي كوبند و پا پس مي كشند.
چه جاري است اندوه آدمي در رود بي فاطمه بودن كه مادري مهربان و صاحب كمالات اين جهاني و آنجهاني است! "كوثر" تنها كلمه اي است كه موجهاي "هجم بهم العلم علي حقيقه البصيره" را درباره فاطمه افشا كند و راز دانستن ها و دانايي هاي بيكرانش را توصيف كند. فاطمه عالمه و حكيمه عالم است و اگر نه چنين است چگونه مي توانست "مادر" پدري باشد كه "شهر" علم است و همسر مردي باشد كه "باب مدينه العلم" است؟ و باز مادر "بيتي" باشد كه گنجينه خزائن معنويت و اخلاق و علم است و نور معارف ملكي و ملكوتي از آن ساطع است؟
آفتاب ، از بلنداي خانه اي بر مي خيزد كه "فاطمه" در آن طلوع كرده باشد . مثل روياهاي بلند ملكوت، دست آدمي از رسيدن به دامان آن گوهر پاك ، كوتاه است . "فاطمه" ، باطن عالم است . سر سويداي مصطفي است . آمدنش، پاكي را به آستان وجود مي آورد و عصمت حقيقتي از نگاههاي مهربان او مي بارد . "فاطمه" ، هديه عاشقانه خداوند به عالم وجود است . هديه اي بس بزرگ و ارزشمند كه او را هيچ بهايي نباشد و همانندي اش را هيچ مانندي نباشد . انسان كامله اي كه شهود صفات حق در او به عالي ترين وجوه هويداست. پيامبر، آنچه را كه در آينه "فاطمه" مي بيند در زلال هيچ آبي ، نمي تواند به تماشا بنشيند . علي ، سر بزرگ مقام ذات حق را ، در آينه جمال و جلال "فاطمه" به مكاشفه مي نشيند .
َُُ بشريت را وامدار "فاطمه" خوانده اند . جهان امروزين ، محتاج مهرباني هاي اوست . او كه ميان خدا و خلقش واسطه جميل فيض است . او كه براي استواري حق و بنيان حقيقت ، كلمات غراي خودرا ، بيان كرده است . "فاطمه" ، عالمه عالم است . از علم تا او، هزاران ساله راه است . علم تنها پاره اي از اوست . پرسيدن و گفتن از "فاطمه" حيرت آورترين عشق بازيهاي ملكوتي و مظلو مانه ترين داستانهاي انساني است . "فاطمه" ، براي بيان حقيقت و براي به عينيت رساندن مفهوم عشق و تبلور كامل عرفان ، به باغ وجود آمده است . حركت جوهري عشق ، از قلب نازنين او به سراسر هستي تابانده شده است . آفتابي است بي پايان كه خورشيد در هر طلوع و غروبش به او سلام مي كند . او نور را از دل ظلمت بيرون كشيده است و خلايق را به آستان معرفت دعوت مي كند . دانستن و فهميدن از منظر او ، عاليترين چيزها است . جامعه را به دانستن و بر انگيزاندن خرد دعوت مي كند . او در كلام خويش - در خطبه شگرفش - با استناد به قرآن مي گويد :« آيا آن كه راه به آسمانهاي بلند علم دارد و قله هاي معرفت را پيموده ، مستحق پيروي است يا آنكه هنوز بايد هدايت شود ؟»
او مي خواهد خرد جامعه در چالش با پرسشهاي وحياني به خود آيد و امان و صد اندوه از اين كه خرد را در جامعه اي ميرانده باشند و ارزش ادراك فرومانده و بازار تزوير و ريا فرا رفته باشد .غوغاي جماعت، اندوه بزرگ او را فزونتر مي كند ... و عقاب بلند پرواز را چه به خرابه نشيني ؟
مگر مي توان بي فاطمه سر آفرينش را دريافت و از راز هاي بزرگ وجود سخن گفت؟ درآخرين روزهاي بودنش ، سخت ترين شعر هايش را سرود و دشوار ترين وداع هاي عالم را زمزمه كرد. علي (ع) چنان دل آزرده بود كه جز اشك هيج نشاني بر ديدگانش نداشت و جز مرثيه هاي فراق هيچ آوازي از او بر نمي آمد. و مگر نه كه در برابر اين اندوهان سترگ فاطمي روزها برايش شب شد و آفتاب هايش در محاق فراق فرو رفتند؟
مگر مي شود فاطمه از قرآن بگويد و از محمد(ص) روايت كند و جامعه به سمت جاده هاي ديگري برود. مگر مي شود فاطمه از سرچشمه و آب بگويد و آدميان سراب را سراغ بگيرند؟ فاطمه ، علي را صدا كند و تنها قطره هاي اشك مولا پاسخگويش باشد؟
آن روزها، تو با زخم هاي بزرگي كه شرافت انساني و كرامت آدمي را رنجه مي داد، روبرو شدي و چه به شكوه و آسماني پاسخ دادي : اين شتر و اين بار! بگيريد و ببريد و دو پشته بارگيري كنيد، اما بدانيد پاي اين مركب لنگ است. داغ و نشان دزدي بر آن هويداست.
نظر شما